
آیا وضعیت بورس مشابه وضعیت بانکها است؟
یعنی از نظر قانون وشرع باتوجه به شرایط و قوانین حلال ولی در کل همان رباست؟
مدل کلی بورس سالم است یا دچار مشکل؟ یا بخشهایی از این مدل دچار ایراد میباشد؟
مثلا خرید و فروشهایی که روزانه صورت میگیرد مشکل دارد یا نه؟
امروز سهامی خرید اری می شود و فردا فروخته می شود. آیا این مدل ایراد دارد یا ندارد؟
آیا امکان مبادله جنسی که موجود نیست، وجود دارد؟ یعنی اشکال دارد یا ندارد؟
معاملات سکه در بورس ایراد دارد یا ندارد؟
ایا قاعده ای که می گوید پول نباید کار کند، در مورد بورس مصداق دارد؟
آیا کار کردن در بورس های خارجی مثل فارکس ایراد دارد یا ندارد؟
آیا میتوان با این قاعده که میگوید پول را از دست کفار در آورید، وارد بورس خارجی شد؟
حجم نقدینگی بالاست و زیر ساختهای تولید ضعیف و در مواردی برای افراد امکان وارد شدن در تولید نیست. راه کار در شرایط کنونی چیست؟
شروع با یک مثال:
به دندانپزشک مراجعه میکنید.
ظاهر دندان سالم است.
بررسی میکند، چیزی نمیبیند، ولی درد دارید.
مسکن میدهد: روزی یک عدد از این قرص مصرف کنید!
مدتی بعد
در یک مقاله پژوهشی، نشریهای تخصصی، با مطالعاتی روبرو میشوید. اگر اهل تحقیق باشید. فلان مرکز در فلان کشور روشی پیشرفته در دست بررسی
دارد که با استفاده از اشعه ایکس از بافت درون دندان عکس برداری می کند. با این روش میتوان علت درد دندان شما را پیدا و آن را درمان کرد. آن هم به روشی بهتر.
اما این روش هنوز به بازار نیامده، تست خود را به پایان نرسانده، مجوّزهای لازم را دریافت نکرده است و شما باید به درمانهای رسمی بسنده کنید!
فقه هم علم است.
گاهی بحثها پژوهشی میشود، فراتر از آنچه در عمل هست، آنچه مراجع فتوا میدهند. فقه هم رشد دارد. متوقّف که نیست. از این زاویه که بنگریم، ما در عمل به فتوای مرجع خود عمل میکنیم.
چه بانک باشد و چه بورس، تقلید میکنیم و مانعی هم نیست. به آنچه به حجیّت رسیده اما در بحث وقتی در حال مطالعه و تحقیق، به فراتر از آنچه هست مینگریم، در تلاش برای نوآوری، درک بهتری از شرایط و برای ارتقاء مرزهای دانش.
بورس چیست واقعاً؟!
این سؤال مهمی است.
ما یک روز از بانک ناراضی شدیم وقتی فهمیدیم پول چیست. اینکه پول را کالا کردهاند در حالی که قرار بود وسیله مبادله باشد.
وقتی تورّم بالاجبار شد از لوازم پول، اساساً بانکداری، پونزی شد مشابه همین شرکتهای هرمی. یعنی استفاده از سرمایه گذاری جدید برای پرداخت سود.
چه گفتیم با خود؟
بورس بهتر است. بورس کالاست. بورس واقعی است. بورس سهامی است که تورّم ندارد چون قابل چاپ توسط بانک مرکزی نیست چون قابل اعتبار و خلق توسط سایر بانکها نیست. یک عدد نیست که با سند بدهی تولید شود!
در یک نگاه سنّتی و در یک نگاه بدوی و ابتدایی، بورس خیلی هم اسلامی است، اسلامیتر از هر بانکی. بانک مال مرا قرض میگیرد تا کار کند و در سود شریک باشد
یا وکیل باشد تا پول را وام دهد و در سود وامگیرنده شریک شود. اینجا بحث ربا داغ است. اینکه سود قطعی باشد یا نباشد، تمام این نکات فنّی داخل میگردد.
اما بورس، خیلی ساده، من در سرمایههای یک کارخانه شریکم. سرمایههای منقول و غیرمنقول، سهم خریدهام، مشارکت کردهام. سود هم که قطعی نیست و کاملاً نوسان دارد. کارخانه خوب اگر کار کند، سود بیشتری نصیبش میشود. مجمع عمومی تشکیل میشود و گاهی این سود اضافه را بدل به سرمایه بیشتر میکنند. سرمایه کارخانه افزایش مییابد. آن مقدار هم که سرمایه نشد، به عنوان سود تقسیم میشود، سود سهامداران.
این که خیلی شرعی است.
اما ...
البته یک گزینه دیگر هم دارد. برای سودآوری، ارزش سهام کارخانه بالا برود!
چه؟!
ارزش سهام بالا رود؟! این یعنی چه؟! چطور میشود که ارزش سهام کارخانه بالا رود؟! یا عجیبتر از آن پایین بیاید؟!
مگر سهام در مقابل سرمایه نبود؟! مگر سرمایه کم و زیاد میشود؟!
اینجا است که نیاز به تحقیق بیشتر پیدا میکنیم.
بورس را بهتر بشناسیم
بورس هم مثل پول در کلاهبرداری افتاده است. دیگر معادل سرمایه نیست. این دروغی است که به ما گفته میشود یا شاید هم خود ما به دیگران میگوییم، برای اینکه سود خود را از بورس ببریم!
اقتصاد سرمایهداری بیمار است. از ابتدا بیمار زاده شد. از همان روزی که در کتاب ثروت ملل توسط آدام اسمیت پردازش شد. از همان روز مریض بود. زیربنایی نادرست داشت. آدام اسمیت خیلی خوشبین بود. میگفت یک زمین کشاورزی را تصوّر کنید. جادههایی در آن لاجرم هست، نمیشود نباشد، برای جابجایی و حمل و نقل. پس به اندازه همین جادهها نمیتوانیم کشاورزی کنیم. جا کم میآوریم یعنی حالا اگر جادهها را بر آسمان رسم کنیم، اگر پل بزنیم یعنی جادهها روی زمین نباشد، سطح زیر کشت افزایش مییابد.
یعنی چه؟!
میگفت در معاملات داخلی یک کشور، ما به بانک اعتماد میکنیم. بانک سکههای ارزشمند ما را میگیرد، سکههایی فلزی که ارزش آنها مالِ خودشان است. ارزش ذاتی دارند مثل طلا، نقره، مس یا هر چیز دیگر. این سکهها ارزشمند هستند. چه دست ما باشند چه دست بانک. اما بانک به ما کاغذهایی میدهد به نام اسکناس یا چک یا مثل امروز یک کارت اعتباری مغناطیسی.

فلز چه شد؟!
آزاد شد. طلا و نقره و مس رها افتاد دست بانک.
با آن چه میکند؟!
در معاملات خارجی به کار میاندازد و در معاملات داخلی، ما مردم با کاغذ کار میکنیم. با پولی که جایگزین سکههای حقیقی شده.
نتیجه:
ما معاملهمان را میکنیم، خرید و فروشمان را و بانک هم طلا و نقره را برای معامله با سایر کشورها به کار میگیرد. خرید و فروش میکند و ناگهان چه میشود؟!
ثروت کشور دو برابر میگردد، در کسری از ثانیه.
چرا؟!
من یک سکه داشتم. با آن نان خریدم. افتاد دست نانوا. او داد قصاب گوشت خرید. او هم لولهکش، او هم بنا ...
ولی حالا آن سکه دست بانک است و من یک اسکناس دارم. آن را میدهم نان میخرم، نانوا به قصاب، او به لولهکش ...
چه را؟
یک برگه کاغذ را که روی آن نوشته «قابل پرداخت با سکه». یعنی قابل تبدیل، قابل بازگشت به همان سکهای که از ابتدا بود.
سکه چه شد؟
سکه خودش قدرت خرید داشت. قدرت معاوضه. بانک هم آن را که خودش استفاده نمیکند. میدهد به یک تاجر که بدهد به خارجی و جنس وارد کند.
چی؟ کالا بخرد؟ با کدام سکه؟ با سکه من؟ یعنی چه؟ یعنی هم اسکناس من توان خرید دارد و هم سکهام؟ عجب!
آری این را آدام اسمیت میگفت. با مثال زمین کشاورزیاش. حالا من از یک سکه دو بار استفاده کردهام. من که نه، کشور من، پس ثروتمند شدیم. چرا؟!
زیرا توان خرید دوبرابر پیدا کردهایم. من با اسکناسی خرید میکنم که خودش ارزشی ندارد. ارزشی ذاتی، چون بانک آن را به پشیزی چاپ میکند و تاجر نیز کالایی را میخرد، با همان سکهای که در حقیقت مالِ من است!
اسمیت اشتباه کرد و آثار وحشتناک آن را امروز میبینیم. اسمیت نفهمید که وقتی سکه را کپی میکنیم ارزش آن که دو برابر نمیشود ولی با ارزشی دو برابر وارد بازار میگردد. یعنی تقاضا را دو برابر میکند.
این کجایش افزایش ثروت است؟
این افزایش نامتناسب تقاضا است. این همان تورّم است. همان نقدیندگی است. همان دروغی است که نظام سرمایهداری به ما گفت است. کاپیتالیزم.
مارکس این چالش را خوب فهمید. تحلیل درستی کرد. او پا را فراتر گذاشت. ارزش سکه را هم توصیف کرد. خود آن فلزی که سکه میشود برای استخراج نیاز به کار دارد. کاری که میزان آن مشخص و معیّن است و ما آن را درک میکنیم.
پس سکه، طلا، نقره یا مس کار انباشته است. کاری که برای استخراج آن فلز انجام پذیرفته و معمولاً انجام میپذیرد. اما اسکناس اسکناسی که معادل آن قرار داده میشود با کاری کمتر به دست آمده، تولید شده یعنی ثروت یک کشور به میزان سکه یا اسکناسی که در اختیار دارد نیست، به قدرت خرید آن نیست، بلکه به تولید است، به میزان محصولی که پدید آورده است.
حالا به بازار آزاد باز گردیم

نظریه آدام اسمیت
عرضه تغییری نکرده چون به اندازه یک سکه تولید صورت گرفته ولی تقاضا به اندازه دو سکه شده زیرا هم سکه دارد فشار بر بازار تقاضا میآورد و هم کپی آن، اسکناس. چقدر ساده. یعنی آدام اسمیت مطلبی به این سادگی را نفهمید؟! تقاضا دو برابرِ تولید شده و ما خیال میکنیم ثروتمند شدهایم چون دو برابر گذشته قدرت خرید داریم. البته شخص من و شما نه کشورمان. برآیند جامعه منظور است ولی این دو برابر تقاضا از یک سهم در تولید ناشی شده است.
بنابراین کشور تبدیل میشود به خریدار چون توان خرید محصولی را دارد که تولید نشده است.
حالا دو راه بیشتر پیش روی ما نیست. یا باید بپذیریم که قیمتها دو برابر شود اگر عرضه را افزایش ندهیم یا جنس از خارج وارد کنیم تا تعادل عرضه و تقاضا را حفظ کنیم تا قیمت افزایش نیابد.
اما در مقابل باید چه چیز صادر کنیم؟ چه چیز در مقابل این واردات خارج میشود؟!
همان سکههایی که مال ما بود. بانک داد به تاجر. او داد تا جنس بگیرد. حالا کالا وارد شده ولی طلا خارج شده است.
این روند تا کجا میتواند ادامه بیابد؟
وقتی که دیگر اسکناسها بدون پشتوانه هستند. پلهایی که آدام اسمیت میخواست بالای زمین کشاورزی بزند تا بشود روی زمین بیشتری کشاورزی کرد. حالا پلها هستند ولی زمینی دیگر نیست. کجا کشاورزی کنیم؟!
در نتیجه نظریه آدام اسمیت هر سکه یک کپی پیدا میکرد. سکه آزاد میشد و مستقل به کار میافتاد. کپی اما میماند و به جای سکه کار میکرد ولی این پایان راه نبود.
بانک با این معادله زمین خورد. چطور؟!
من بانکدار قرار بود پول مردم را بگیرم و اسکناس بدهم. گرفتم و دادم. نتیجه این کارم تورّم شد. بیارزش شدن پول ولی من که سرمایهای جز همین پول اسکناسی یا دیجیتالی ندارم، سکهها را که دادم رفت. سرمایه باقی نمانده و هر چه مانده بدهی است. بدهی من به این مشتری و طلبی که از آن مشتری دارم.
سود مرا که میدهد؟
بدهکار اگر چه به من سود میدهد اما این سود با نرخ تورّم خنثی میشود چون قیمتها افزایش یافته است. من که نمیتوانم سود را باز هم افزایش دهم، مشتری قبول نمیکند. رقبا هم هستند که با سود کمتر وام میدهند.
بانکدارها اینجا بود که «آیندهخور» شدند. اینکه از آینده بخورند. آیندهای که هنوز نیامده اما میشود امروز از آن خورد.
چگونه؟!
باز هم خیلی ساده طلبهایشان را تبدیل به سرمایه کردند.
مگر میشود؟!
کردند و شد. امروز در تمام بانکهای دنیا بدهیهای مردم به بانک یا بدهی دولت به بانک جزء سرمایههای بانک محسوب میشود همانند پولی که بانک دارد. همین الآن در اختیارش دارد! میتواند آن را وام بدهد و سود بگیرد مثل سایر سرمایههایی که واقعاً در اختیار دارد.
توضیح بیشتر:
1000 تومان از مردم پول جمع کردهام، کسانی که به من پول سپردهاند تا ماه بعد بیایند و 1100 تومان بگیرند. پول را به یک تاجر یا تولیدکننده میدهم. 1000 تومان میدهم به او که برود و کار کند تا ماه بعد 1200 تومان به من بدهد. پس من یک سند دارم که طلبکارم. از کی؟ از آن تاجر. چقدر؟ 1200 تومان.
من همین امروز طلبکار هستم. این طلب را فرض میکنم پول نقد است. مگر پول نقد چیزی جز یک برگه کاغذ بدهی نبود که نشان میداد من به مردم بدهکارم. همان اسکناس. اسکناس یک برگه بدهی است. یک کاغذ بدهی هم من در اختیار دارم که میگوید از آن تاجر طلبکار هستم. این را هم میتوانم وام بدهم به یک تاجر دیگر،
تاجر شماره دو. تاجر شماره دو از من 1200 تومان قرض میگیرد. من هم سند طلبکاریام را نشان میدهم و او باید 1400 تومان در مقابل پولی که از من قرض گرفته است ماه بعد برایم پس بیاورد.
کدام پول؟
من 1200 طلب داشتم. این سند خودش میشود پول. ماه بعد باید 100 تومان به مشتری یک به عنوان سود پس بدهم. در حالیکه قرار است 100 تومان از تاجر یک سود بگیرم و 200 تومان از تاجر دو. سرمایهام هم که قبلاً 1000 تومان بود هماکنون شده 2000 تومان.
این چرخه پایان ندارد.
چون این بار به تاجر سه 1300 تومان سند طلبم از تاجر دو را نشان میدهم و در نتیجه به او وام میدهم و او باید 1400 تومان پس بیاورد!
آیا این یک شوخی است؟!
این یک واقعیت است. بروید و ببینید و مطالعه کنید. همین کاری است که بانکها هر روز در حال انجام هستند. بدهیها را نقد حساب میکنند. از آینده میخورند. پولی که قرار است در آینده بگیرند، امروز وام میدهند.
این یک سیستم سراسر پونزی است. سیستمی که میگویند از نظر قانونی ممنوع و خلاف است!
البته بانک مرکزی ابزاری برای کنترل دارد، نرخ سپرده قانونی. برای اینکه بانک ناگهان ورشکست نشود. برای وقتی که چند نفر آمدند پول خود را پس بگیرند، قانون ما اجازه نمیدهد که نرخ سپرده قانونی زیر 10 درصد بیاید. اگر چه بانک مرکزی از مجلس خواست که این کار را بکند! ولی مجلس نپذیرفت و 10 درصد ماند.
یعنی چه؟
یعنی وقتی من 1000 تومان از مشتری گرفتم فقط حق دارم 90 درصد آن را وام بدهم.
مثلا به تاجر یک 900 تومان تا 950 تومان به من برگرداند. این شد طلب. این را نقد میکنم. به تاجر دو میخواهم وام بدهم. از 950 تومان 10 درصد را کنار میگذارم. پول واقعی که در کار نیست. 10 درصد فرضی را از سند بدهی او میماند 90 درصد یعنی 855 تومان. این را به تاجر دوم وام میدهم. وقتی قرار شد که او 900 تومان به من پس بدهد باز هم 10 درصد کم میکنم که 810 تومان میشود. این را هم به تاجر بعدی وام میدهم. هی کمتر میشود. یعنی از یک بدهی کمتر میشود وام داد.
یک روش برای کنترل بانکها تا نتوانند بینهایت پول خلق کنند که نباید حتی یک بار هم خلق میشد. در هر وام کمتر شود.
اما جالب قضیه این خبر است که نسبت موثر سپرده قانونی معادل 2.1 درصد است.
این دیگر شاهکار است. بانک مرکزی هم سندبازی کرده تا سپرده قانونی که نباید زیر 10 درصد باشد را تا 2 پایین آورده است. افسار بانکها را شل کرده
تا هر چه که میخواهند بیشتر پول بسازند.
آدام اسمیت میگفت دو برابر ولی حالا چند صد برابر مدام کپی میشود. کپی از روی کپی. باز هم کپی.
از چه؟
از سکهای که کارِ انباشته شده بود. حالا دیگر کاری انجام نشده و تولیدی نبوده ولی پول آن هست. پولی که از تولید به دست نیامده است.
این یعنی چه؟!
یعنی صدها برابر فشار به بازار در سمت تقاضا. نقدینگی سر به فلک میگذارد. تورّم بیچاره میکند.
نتیجه این پولسازی واضح است. پول هر روز کاهش ارزش پیدا میکند. به صورت قهری در آمریکا هم همین بوده و در ایران همینطور.
اما کالا ارزش خود را حفظ میکند زیرا تولید پشت آن است. هر کالا، انباشتهای از کار است پس ارزش واقعی دارد.
ثروتمندان جامعه اینها هستند، کسانی که پول را بدل به کالا میکنند تا از دست نرود. کسی که ملک دارد، زمین دارد، ماشین دارد، انباری پر از مواد غذایی و
هر چه که پول نباشد. بانکها فقط میتوانند پول را باد کنند، تولید حبابی. کالا را که نمیتوانند!
چرا از بحث بورس دور شدیم؟
که در اینجا دوباره نزدیک شویم.
بورس دیگر پول نیست. بازار سهام است. سهامها، واقعی هستند پس ثروتداران را جلب میکند. جایی که میتوانند مطمئن باشند پول فریبشان نمیدهد و دچار تورّم نمیگردند.
این نگاه اولیه است ولی این بازار هم دچار آسیب شد.
.JPG)
کارخانه یک ملک بزرگ دارد به ارزش 100 میلیون و کلّی دستگاه برای تولید که آن هم به ارزش 100 میلیون و مقداری هم سرمایه نقدی که مواد اولیه میخرد و تولید که میکند. همیشه این سرمایه نقدی را ثابت نگه میدارد. فرض که 10 میلیون باشد.
پس این کارخانه روی هم 210 میلیون سرمایه دارد.
امروز سهامی عام میشود و میآید روی تابلوی بورس. تبدیل میکنند به سهمهای 1000 تومانی و 210 هزار سهم میدهد. من 1000 سهم میخرم که 1 میلیون تومان هم پول میدهم.
بعد از یک ماه کارخانه 10 میلیون فروش داشته که 9 میلیون آن هزینه است: دستمزد کارگر، استهلاک دستگاهها، آب و برق و گاز و مواد اولیه.
1 میلیون سود خالص تقسیم میشود بین 210 هزار سهم و تقریباً هر سهم 5 تومان سود داشته است.
و من چقدر؟ 5000 تومان چون 1000 سهم دارم.
قیمت ملک هم بالا رفته و همینطور قیمت دستگاهها که به خاطر تورّمی که بانکها با تولید پول ایجاد کردهاند 2 برابر شده است.
پس سرمایه کارخانه امروز 410 میلیون شده و ارزش هر سهم به 1900 تومان رسیده است و چون 1000 سهم داشتم، دارایی من امروز 900 هزار تومان رشد کرده در حالی که 1 میلیون آورده داشتم. حالا مالک 1 میلیون و 900 هزار تومان شدهام.
چرا؟!
چون ارزش سهام بالا رفته؟ یا چون ارزش پول پایین آمده؟
چی شد؟!
وقتی بانکها هر روز بدهیها را نقد فرض میکنند و دوباره وام میدهند، پول هر روز ضعیفتر میشود. سهام که تغییری نکرده و سرمایه افزایش نیافته است!
واحد پول تغییر کرده است
دیروز سانتیمترها اینقدری بودند. هر سانتیمتر اینقدر. حالا کوچک شده و سانتیمتر آب رفته. چوبی که 10 سانتیمتر بود دیروز ولی امروز 19 سانتیمتر حساب میشود!
آیا چوب درازتر شده؟
خیر، واحد ارزشگذاری چوب تغییر کرده است.
به همین سادگی!
پس این همه بلوا در بورس برای چیست؟ همه سهامها متناسب با تورّم با هم بالا میروند یعنی همان نرخ تورّم است. سهام همه شرکتها و کارخانهها. البته استثناء هست. یکی ورشکست میشود به خاطر مدیریت غلط و دیگری پیشرفت میکند و تولید خود را افزایش میدهد به دلیل مدیریت بهتر.
مگر چند تا اینطورند؟! مگر چقدر از این اتفاقها در سال میافتد؟!
پس چرا بورس اینقدر تلاطم دارد و هر روز و هر ساعت و گاهی به ثانیه و صدم ثانیه هم میرسد، تغییرات نرخهای روی تابلوی اصلی بورس!
این هم بازی است. یک بازی سرمایهداری دیگر. روشی دیگر که سرمایهداری ساخته است. پس از اینکه از ساخت بانک راضی شد و سود آن را برد!
یادتان هست کودک بودیم، بچههای محل آدامس فوتبالی میخریدند. عکس آن را جمع میکردند و میگفتند اگر همه شمارهها را داشته باشی یک توپ فوتبال واقعی جایزه میدهند و بعد با هم بازی میکردند. یک پدیده جدیدی حادث شد. یک عکس او میگذارد، یک عکس دیگری. با کف دست میزدند روی عکسها. عکسهایی که به پشت روی زمین بودند. اگر هر دو بر میگشت مال او میشد. برنده بر عکسهایش میافزود. در هر بازی!
مثالی دیگر
داروغه در کارتون رابین هود میخواهد سکههای فقیری را بدزدد. سکه به دست پیش میآید اما سکهاش را به قدری محکم میکوبد که ته لیوان فلزی را مرتعش ساخته و همه سکههای درون لیوان همراه با همان یک سکه خودش بالا میآیند. حالا مالک همهشان شده است. روی هوا میقاپد و میرود.
بورس این شده. سرمایهداران اصلی سهام و کسانی که پول هنگفتی برای معامله میآورند، سبد سهام تشکیل میدهند و بازار را دست میگیرند، آنها تصمیم میگیرند که امروز با سهام کدام شرکت بازی کنند تا به روش داروغه ناتینگهام سهام مردم سطح پایین را بالا بکشند و مال خود کنند.
عجب!
اینجا هم سیستم پونزی سر و کلهاش پیدا میشود. کسی که بیشتر دارد، مالِ کسانی که کمتر دارند را بالا میکشد اما چون تعداد آن افراد زیاد است اگر از هر کدام مقدار کمی بدزدد، برای خودش خیلی خواهد شد. آن افراد هم در یک فقره ضرر خیلی زیادی نکردهاند.
چطور؟!
منحنی افزایش و کاهش قیمت سهام را بنگرید. وقتی روی ضلع صعودی میرود، وقتی شیب منحنی مثبت است، قیمت در حال افزایش است چون یک موجساز دارد میخرد. همان سرمایهداری که میخواهد سکهاش را بکوبد تا تمام سکههای فقیر را بگیرد. او روی شیب صعودی میخرد. نسل دومیها که دائم در بورس هستند در اوایل شیب یعنی هول میشوند و خرید را شروع میکنند زیرا آنها هم سیستم بورس را شناختهاند، اگر چه قادر نیستند یک موج بسازند ولی موجسواری را فرا گرفتهاند. آنها که خرید را آغاز میکنند، شیب منحنی افزایش مییابد. سریعتر قیمت سهام را بالا میبرد.
کدام سهام؟!
ارزش سهام که وابسته به ارزش سرمایه بود. اصلاً سهام که چیزی جز سرمایه نبود. مگر سرمایه شرکت افزایش یافته؟
نه
آیا تورّم سبب گرانتر شدن سرمایه شده است؟
نه
این رشد از تورّم خیلی سریعتر است. پس این رشد مربوط به چیست؟!
مربوط به بازار آزاد است. دست نامرئی آدام اسمیت اینجا هم فلج است. نمیتواند به درستی کار کند. او میگفت کار میکند ولی کند شده است و اگر عمل بکند هم، دیر است!
سهام از سرمایه منفک شده، مستقل شده یعنی این بزرگترین دزدی بورس است.
فریب آن درست مثل بانک است. اسکناس قرار بود نمادی از طلا و نقره باشد. طلا و نقره یعنی سر جای خودش باشد. اسکناس به جای آن راه برود. بعد مستقل شد. اسکناس ارزشی مستقل یافت. شد وسیله بازی در بانک.
بورس هم همینطور.
سهامی که قرار بود نمادی از سرمایه باشد حالا مستقل از سرمایه وسیله بازی سرمایهداری قرار گرفته است.
اما...
سرمایهدار چطور از سهام بازی میگیرد؟
سرمایهدار دست گذاشت روی یک شرکت.
یک سرمایهدار و گاهی کنسرسیومی از آنها با تبانی یا بدون آن حتی چشمشان به نشانهها است. به سلطانها. وقتی یکی از سلطانهای بورس دست به مهره میشود و خرید عمده میکند، طبقههای بعدی فوری خبر شده، از علائم درک کرده و حمله میکنند به خرید سهام آن شرکت تا در نیمه ابتدایی شیب مثبت نمودار قرار بگیرند. بخشی که سود خالص دارد.
چرا؟!
نمودار موج افزایشی سهام را تصوّر کنید. دو نیمه است. نیمه اول افزایش قیمت هر سهم است و نیمه دوم، کاهش آن. نیمه اول را هم دو بخش کنید. گندهها اولِ اول قرار میگیرند و سهام را به قیمت اولیه میخرند، یعنی ارزان. بعد سهام گران میشود. گروه بعدی دست به کار شده و میخرند و گرانتر میشود.
حالا کف بورس اقدام به خرید میکند. افرادی که سرمایه کم دارند. اینها تعدادشان زیاد است ولی سرمایهشان کم. اینها سهام را از چه کسانی میخرند؟!

اینجاست که جالب میشود. اینها سهام را از آن اولیها میخرند و بعد دومیها. یعنی بخش دوم نیمه اول نمودار سینوسی تغییر نرخ سهام، مربوط به خرید عمده این افراد میشود. افرادی که از شیب سریع گران شدن قیمت سهام شرکت به طمع افتادهاند. آمدهاند که سودی ببرند اما دیر آمدند چون خیلی زود نمودار به قله خود میرسد. قله کجاست؟ جاییکه قیمت سهام به اوج خود برسد و بازار اشباع شود و کسی از افراد اخیر نتواند سهام را با قیمت جدید بخرد. آنجا قلّه است. جایی که کف بازار سیراب شود.
از آنجا سقوط آغاز میگردد.
حالا یکبار مرور میکنیم
با خرید سریع و اندکی بالاتر از قیمت سهام، گروه دوم که خبردار میشود شتابزده وارد گود خرید سهام میشود. گروه سوم دیرتر خبر میگردد.
وقتی که قیمت سهام بالا رفته و هر روز دارد بالاتر میرود و نمودار، شیب مثبت محسوسی پیدا کرده است، در این نقطه گروه اول و دوم سهام خود را آهسته عرضه میکنند و میریزند در بازار تا گروه سوم بخرند. وقتی افراد زیادی با سرمایههای اندک و بخش مؤثری از این افراد خرید خود را کردند دیگر مشتری نیست، تقاضای مؤثر کم میشود.
این گروه سوم به چه امیدی آمده بودند؟
که گرانتر بفروشند ولی قیمت ثابت شده، به قله رسیده، حالا اینها شستشان خبردار میشود، میفهمند که وسط نمودارند، تجربهدارهایشان زود دست به کار فروش میشوند تا کمتر ضرر کنند تا در نیمه دوم نمودار در بخش اولش باشند.
موج سواری در حال تکمیل است. نمودار سقوط میکند. قیمت به وضعیت اولیه بر میگردد با اندکی افزایش که مربوط به تورّم است ولی تعداد زیادی از سهامداران ضرر کردهاند.
به که؟ یعنی پولشان دست چه کسی رفته است؟
دست آن گروههای یک و دویی که اول ِ موج بودند. گروهی که موج را ایجاد کرده از همه بیشتر سود کردهاند.
این بازی بورس است که به صورت موازی و متوالی صورت میگیرد.
یعنی چه؟ یعنی کف بورس از کجا پول برای خرید سهام شرکت الف میآورند؟
خب سهام شرکتهای دیگر را میفروشند.
پس تلاطم ایجاد میشود، درست مثل یک دریا. سهام شرکت به کلّی افت کرده و دریا که آرام میگیرد وقت پیدایش یک موج جدید است. موج جدید دقیقاً از پایینترین قسمت دریا آغاز میشود. گروه ارشد حالا خیز برمیدارد تا سهام بیارزش دیگری را باارزش کند. اینبار شرکت دیگری را موضوع قرار میدهد و...
جالب اینکه ابزارهای پیشرفتهای هم برای فریب دارند. هر روز هم میسازند. مثلاً فلان بازار میآید و معاملات آیسبرگ طراحی میکند.
که چه؟
که تو بتوانی هزار سهم بفروشی ولی روی تابلو بنویسند ده سهم.
چرا؟
تا زمان تداوم یک موج را افزایش دهند. در حقیقت طول موج بیشتر که بشود، سود گروههای اولی هم بیشتر میگردد. تو چون سرمایه کلان داری بازار با این ترفندها، با این قوانین ناعادلانه تو را جذب خود میکند تا موجسواریات را به آن بورس خاصّ ببری. حالا آیسبرگ که خرید و فروش کنی، سودت که بیشتر شود، بازار هم سود خود را برده است. آنها از هر معاملهای کمیسیونی دارند. برنده قطعی و همیشگی آنها هستند. نمودارهای پیچیده دارند. مثلاً کندل یا شمع. چهار مؤلفه را در یک میله نمایش میدهند. تو سفید یا تو سیاه. چهار قیمت در یک روز؛ لحظه باز شدن بورس. لحظه بسته شدن بورس. بالاترین و پایینترین قیمت فروش.
که چه؟!
تا بتوانند موجها را به سرعت شناسایی کنند برای موجسواری سرمایهداران!
سید مهدی موشح
(شاید سخن حق)